سفارش تبلیغ
صبا ویژن























خاطرات یک رزیدنت

همه بایدبرای خودشان یک گل داشته باشند
تا مراقبتش کنند
دوستش داشته باشندو یادبگیرند
گل ها مهربان,ساکت و حساسند
مثل بعضی آدم ها


نوشته شده در پنج شنبه 96/7/27ساعت 10:5 عصر توسط رزیدنت نظرات ( ) |

سلام

اول از همه تشکر کنم از اونایی که تولدم رو بهم تبریک گفتن مخصوصا بانک آینده عزیز و همراه اول و بانک پاسارگاد که با ارسال اس ام اس تولدم رو تبریک گفتن

(بانک پاسارگاد ک هر ده دقیقه یه اس ام اس میداد و تبریک میگفت . فکر کنم سیستمشونو از برق کشیدن یه نیم ساعتیه بیخیال تبریک شده)

خیلی وقته عملا دیگه کادوی تولد برام نگرفتن
فک کنم از نهم شهریور ماه سال 90 که آخرین کادویی که ی گردن درد لعنتی بود خیلی میگذره

لامذهب اون روز تمام تقصیر ها رو انداخت گردن من و رفت و بعد اون یادم نمیاد کادویی گرفته باشم

تا اینکه دیشب این رسم شکسته شد و باز هم کادو گرفتم

کادوی دیشبم خیلی باحال بود

بابام بهم کارتن خالی هدیه داد تا وسایلمو بچینم توش و از خونه اش برم.

خخخخخخخخخخخخخ

رفتم و امروز اولین روز استقلال دوباره ام بعد از تقریبا دو ساله

از الانم بی صبرانه منتظرم ببینم عایا سال بعد کسی هست که برام کتاب کادو بگیره یا قراره از این کادوهای مزخرفی که این سالهای اخیر گرفتم بهم بدن

 


نوشته شده در جمعه 96/6/10ساعت 12:35 صبح توسط رزیدنت نظرات ( ) |

آدمها آنقدر زود عوض می شوند،آنقدر زود که تو فرصت نمیکنی به ساعتت نگاهی بیندازی و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است!


نوشته شده در جمعه 96/6/3ساعت 5:39 عصر توسط رزیدنت نظرات ( ) |

با هیچ کسم میل سخن نیست ولیکن

تو خارج ازین قاعده و فلسفه‌هایی


نوشته شده در دوشنبه 96/5/30ساعت 12:9 صبح توسط رزیدنت نظرات ( ) |


من از مردن نمی ترسم،
فقط نگرانم به اندازه کافی زندگی نکرده باشم.
باید روی همه ی تخته سیاه های کلاس ها نوشته بشه؛
زندگی یه زمین بازیه نه چیز دیگه.


نوشته شده در یکشنبه 96/5/29ساعت 4:16 صبح توسط رزیدنت نظرات ( ) |

اگر کسی را دوست داری،
 هوایش را داشته باش
 اما اگر برای پر کردن تنهایی خود،
 او را میخواهی!
 هوایی اش نکن ..!
شاید دیگر،
به هیچ هوایی غیر تو عادت نکند ..!


نوشته شده در جمعه 95/3/7ساعت 9:16 صبح توسط رزیدنت نظرات ( ) |

خدایا

تمام زندگی ام از آن تو

تمام سختی ها را به جان میخرم اما

با لبخند روی لبان مادرم

شوخی نکن


نوشته شده در دوشنبه 95/2/13ساعت 9:4 صبح توسط رزیدنت نظرات ( ) |

گاه دلتنگ می شوم

دلتنگ تر از همه

گوشه ای مینشینم و

حسرتها را مرور می کنم

نمیدانم کدام خواهش را نشنیدم و

به کدامین دلتنگ ها خندیدم

که

      دلتنگ ترینم ...


نوشته شده در چهارشنبه 95/2/8ساعت 7:37 عصر توسط رزیدنت نظرات ( ) |

بــــــــاران مــی خـــواهــــم

آنـــقــدر شــــدیــــد کــه ؛

مـن و تنــهایی ام را

بـشــویـد ببـرد !


نوشته شده در دوشنبه 95/1/9ساعت 6:2 عصر توسط رزیدنت نظرات ( ) |

وقتی از دست هم ناراحتیم
وقتی خواستیم جدا شیم
بیا با هم بحث نکنیم
بحث که نه...
یه سری مزخرفات تحویل هم ندیم
صبر کنیم
تا فردا...
شاید
دلمون واسه همدیگه تنگ شد


نوشته شده در دوشنبه 95/1/2ساعت 4:23 صبح توسط رزیدنت نظرات ( ) |

   1   2   3      >

Design By : Pichak