خاطرات یک رزیدنت
آنچه که زمان درستش میکند خراش است زخم چیز دیگریست بی احساس شدی بهترکه تمام شد بودنت مثل فیلتر سیگاری بود که باید انداخت دور هیچ انسانی از تاریخ عکس هامان بیرون بیا دل من یک شورشی است که با هر بهانه ای به یاد آشوب به پا میکند آخر اعدامش خواهم کرد. تاوان رفتنت را ریه هایم پس داد ... پ ن : خیلی نوشتم ولی پاک کردم بیخیال ... کوتاه بود ولی جامع
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما گاهی انسانها
به یاد یک شب بخیر
سالها بیداری میکشند ..!
پای آغوش من در میان است
شعری
نوازشی
استکان چای
یا هر چیزی که پنجره های بسته را باز کند
Design By : Pichak |