• وبلاگ : خاطرات يک رزيدنت
  • يادداشت : صبر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    لحظه هايي هستند که هستيم؛
    چه تنها چه در جمع اما با خودمان نيستيم...
    انگار روحمان مي رود همان جا که مي خواهد!
    بي صدا و بي هياهو...
    همان لحظه هايي که راننده آژانس مي گويد: رسيدين!
    فروشنده مي گويد: باقي پول را نميخواهي؟
    راننده تاکسي مي گويد: صداي بوق را نمي شنوي؟
    و مادر صدا مي کند: حواست کجاست؟!!!
    ساعت هايي که شنيديم و نفهميديم،
    خوانديم و نفهميديم،
    ديديم و نفهميديم
    و تلوزيون خودش خاموش شد،
    آهنگ بار دهم تکرار شد، هوا روشن شد، تاريک ش
    و چاي سرد شد، غذا يخ کرد، در يخچال باز ماند و
    در خانه را قفل نکرديم و نفهميديم کِي رسيديم به خانه
    و کِي گريه هامان بند آمد و کِي عوض شديم
    و کِي ديگر نترسيديم؛ از ته دل نخنديديم
    و دل نبستيم و چطور يکباره انقدر بزرگ شديم
    و موهاي سرمان سفيد شد و از آرزوهايمان کِي گذشتيم!!!!!
    يک لحظه سکوت براي لحظه هايي که با خودمان نيستيم…!
    سلام عيدتون مبارک .اميدوارم سال خوبي براتون باشه.
    ميگويند گر صبر کني زغوره حلوا سازي.